عزیز دل مامان رادین عزیز دل مامان رادین ، تا این لحظه: 12 سال و 17 روز سن داره

رادین شازده کوچولوی خونه ما

رادین عاشق حرف زدنتم

سلام دیشب اومدم کلی برات نوشتم ولی نمیدونم چرا همش یهو پرید عیبی نداره دوباره مینویسم رادین مامان امشب درست یک سال و١٠ماهش شد هورا   خیلی شیرین شدی مامانی امشب کلی با هم بازی کردیم تو تازه یاد گرفتی میرقصی میخونی میگی عروسی ام راستی تو به من میگی*ام*کلی کلمه جدید یاد گرفتی تقریبا کامل حرف میزنی مامان فدای حرف زدنت امشب با هم کلی عروسی بازی کردیم .نوشتیم .تو عاشق ابگوشتی و مامان فرشته همیشه سهم تو رو میزاره کنار امشب هم ابگوشت خوردی .حالا یه کم از کارات بگم چند روز پیش خونه مامان مهین بودیم شب انقدر همه رو خندوندی با کارات همش ادای نیایش ودر میاواردی وبه خاله میگفتی دیدی خودتو مینداختی عقب و میگفتی ای مردم خدا نکنه مامان تو بمیری&nb...
13 بهمن 1392

سلام اول

سلام رادینم مامانی من خیلی شرمنده ام که خیلی دیر شروع کردم برات وبلاگ درست کنم ولی خوب از قدیم گفتن ماهی رو هر وقت از اب بگیری تازه است.مامانی من تو رو خیلی دوست دارم وتو با اومدن کلی زندگی مامانو عوض کردی حالا یه کم از خودمون برات بگم من وبابایی سال٨٤نامزد کردیم وفروردین ٨٦اومدیم تو خونه خودمون.بعد از ٥سال خدا تو رو به ما داد وزندگی ما از قبل شیرینتر شد .من تا الان تو دفتر تاریخ تمام کارای شیرین تو مثل نشستن وراه رفتن و...نوشتم وحتما تمامشو برات تو اینجا یادداشت میکنم.خیلی حرف برای گفتن دارم ولی خوب تو پست های بعدی برات میگم عاشقانه دوستت دارم ...
12 بهمن 1392

اولینهای گل خونم

سلام مامانی خب امروز میخوام از اولین کارهات برات بنویسم شما پسر شیرین در تاریخ٩١/٥/٨خودت تونستی بچرخی بهترین روز زندگیم. ٢٣/٥/٩١پاهای کوچولوتو با دستات گرفتی وبازی کردی. ٦/٦/٩١برای اولین بار سوار روروعکت شدی و از خوشحالی همش جیق کشیدی. ٢٤/٦/٩١تو اون شب از عروسی اومدیم وتو تونستی برای چند دقیقه خودت بشینی. ٢٠/٧/٩١رادینم رفته بودیم عروسی شمال اولین مسافرت با تو خیلی خوب بودی وهمش بازی کردی فردای عروسی تو ویلا بودیم که دیدیم یه مروارید اومده تو دهن کوچولوی تو بعد ٢روز وقتی غذا میخوردی دندونت خورد به قاشق و صدا داد مامان فدای دندونات. ١٧/٩/٩١پسر مامان خیلی مریض شده بود وتب کرده بودی برای اولین بار ٢تا امپول زدی. ٢٥/٩/٩١رادین عزیز...
12 بهمن 1392

خاطرات 12تا 18ماهگی

سلام پسر قشنگ بازم اومدم از یک ساله گذشته برات بنویسم دوست داشتم روز تولد برات جشن بگیرم ولی خب نشد البته یه جشن خودمونی با خاله ودایی وعمو وعمه و٢تا مادربزرگ.پدربزرگا بالاخره ١٧/١تونستیم جشن بگیریم تو خیلی خوشحال بودی وهمش رقصیدی وبازی کردی خیلی پسر خوبی بودی همه کارها رو خودم انجام دادم ویه کیک خیلی خوشگل برات گرفتیم تم جشنتم ماه وستاره بود ولی چند روز بعد عمه گفت همه عکسها پاک شده و من خیلی ناراحت شدم چون هیچ عکسی ازاون شب نداریم فقط فیلمش هست جای عمه لیلا هم خیلی خالی بود ایشالاجشن ٢سالگی مفصل میگیریم وعمه جون هم میاد ٢٠/١امروز واکسن یک سالگی تو زدیم اومدنی از بابا بستنی گرفتی و تا بالا بیایم گفتی هم هم .زنگ زدیم به مامان مهین به همه...
12 بهمن 1392