اولینهای گل خونم

سلام مامانی

خب امروز میخوام از اولین کارهات برات بنویسم

شما پسر شیرین در تاریخ٩١/٥/٨خودت تونستی بچرخی بهترین روز زندگیم.

٢٣/٥/٩١پاهای کوچولوتو با دستات گرفتی وبازی کردی.

٦/٦/٩١برای اولین بار سوار روروعکت شدی و از خوشحالی همش جیق کشیدی.

٢٤/٦/٩١تو اون شب از عروسی اومدیم وتو تونستی برای چند دقیقه خودت بشینی.

٢٠/٧/٩١رادینم رفته بودیم عروسی شمال اولین مسافرت با تو خیلی خوب بودی وهمش بازی کردی فردای عروسی تو ویلا بودیم که دیدیم یه مروارید اومده تو دهن کوچولوی تو بعد ٢روز وقتی غذا میخوردی دندونت خورد به قاشق و صدا داد مامان فدای دندونات.

١٧/٩/٩١پسر مامان خیلی مریض شده بود وتب کرده بودی برای اولین بار ٢تا امپول زدی.

٢٥/٩/٩١رادین عزیزم چند روزه یاد گرفته دعوا میکنه میگه اه.

٢/١٠/٩١امروز بالاخره تونستی چند قدم سینه خیز بری پسر تنبل مامان

٣٠/١٠/٩١پسرم داشتی رو سرامیکها برای خودت بازی میکردی دیدم صدات نمیاد اومدم دیدم خوابت برده عشقم.

١٥/١١/٩١این پسر تنبل من امروز دستشو گرفت به مبل و تونستی بایستی مامان فدای این تنبلیت بشه گلم

٨/١٢/٩١امروز تونستی از پله اشپزخونه بالا بیای من قربون اون پاهای کوچولوت

٢/١/٩٢روز دوم عید من مشغول کار بودم اومدم دیدم از مبل رفتی بالا ونشستی رو مبل

٨/١/٩٢ امروزپسر مامان رفته بودیم خونه عمه وشما اونجا یاد گرفتی بوس کنی وهمش مامانو بوس میکردی قربونت برم

١٣/١/٩٢گلم شما میتونی یه سری کلمه بگی مثل بده.من.نه.ازاینا.به من میگی ی ی میخوای اسممو صدا کنی

                                                                                  ممنونم از بودنت در کنارم