عزیز دل مامان رادین عزیز دل مامان رادین ، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه سن داره

رادین شازده کوچولوی خونه ما

زندگی با تو چقدر قشنگه

سلام عروسک قشنگم مامانی امروز با بابا رفتیم بیرون خرید کنیم (البته تو قبلش بابا رفتی مغازه و کیفتو بردی و کلی خوراکی برداشتی بعد پیش مامان فرشته موندی)ولی فقط برای تو کلی خرید کردم عاشق اینم که برم مغازه و برات خرید کنم وقتی اومدیم سریع اومدی پله گفتی کجا بودی تا لباسارو نشوند دادم خوشحال ازم گرفتی رفتی باز کردی قربونت برم من رادین امروز میخوام یه کم از شیرین زبونیات برات بنویسم البته چون حافظه من عالیه بعضی هاشو برات میگم رادین وقتی برنامه کودک میبینه.... مامان...رادین بیا برنامه کودک ببینیم رادین..این کیه؟؟؟ مامان..پیشیه رادین ...پیشیه کیه؟ مامان ...پیشیه رادینه رادین...گریه پیشیه من چ...
5 ارديبهشت 1393

سالگرد ازدواج و روز مادر

سلام  با کلی تاخیر اومدم روز مادر و تبریک بگم به همه دوستای خوبم که تو این چند وقته کلی بهشون وابسته شدم دقیقا روز مادر ما مصادف شد با برگشت بابا بزرگ بابا یعنی حاج اقا از کربلا منم شب قبل یه کاپ کیک درستیدمو با زنعمو اینا رفتیم پایین و برای مامانی کادومونو بردیم والبته کلی پایین خوش گذشت و از ما استقبال خوبی به عمل اومد زنعمو نسرین هم شاهد امره رادین هم قبل رفتن اومده پاکتو از من گرفته میگه مال کیه میگم مال مامان فرشته پولارو دراوارده میده به من میگه تو نداری اینا مال تو پاکتم برده تو پله مامانو صدا کرده میگه بیا اینم برای تو اینم کادو دادن پسری به مامانش اینم کاپ کیک مامانی دیدم کسی مارو تحویل نمیگیره خودم خودمو تحویل گرفت...
3 ارديبهشت 1393

یه روزخوب با رادینی

سلام پسر گل مامان عزیز دلم انقدر شیرین شدی که یه لحظه با تو بودنو با کل دنیا عوض نمیکنم راستی یه خبر خوب رادین دیگه به من میگه مامان تو یه عملیات چند روزه تغییر رویه داد و من هم شدم مامان هر چی صدام میکرد ج ندادم و گفتم باید بگی مامان همه نینی ها میگن مامان موقع کار داشتن رادین.ایه (با سرکش) ایه ایه(نمیدونم چه ربطی داره مثلا میخواد اسممو صدا کنه) من . سکوت رادین .مامانی مامانی مامان خودم من . با جیغ جانم عزیزم قربونت برم واین شد که دیگه منم شدم مامان من از خودم هنر در کردم و بعد از چند هفته برای رادین یه بلیز مردونه دوختم همچین مامان هنرمندیم من .هر جا میریم به رادین میگن لباستو کی خریده رادین سریع میگه مامان خودم دوخت...
3 ارديبهشت 1393

تولد گل پسری و پارک ارم

سلااااااااااااام گل پسر. سلام تاج سر دردونه مامان به خاطر اینکه نتونسته بودیم برات تولد بگیریم روز جمعه با هم رفتیم پارک ارم و خیلی خوش گذشت مخصوصا به تو چون همه چی سوار شدی از اونجا هم رفتیم یه جای خوب شام مورد علاقه تو یعنی کباب خوردیم اینم چندتا از عکسات فردا شبش هم رفتیم خونه مامان مهین و یه کیک کوچیک خریدیم تا یادگاری بمونه ولی از شانس من این میگرن لعنتی دوباره اومده بود سراغ منو نذاشت حداقل ٢تا عکس خوب ازت بگیرم نمیدونم شانس تو بود یا من چون پارسال هم کل عکسات پاک شد   اینم کیک خوشمزه که رادین بقلشو انگشت زده رادین عاشق باب اسفنجی ما هم کیک باب رو براش گرفتیم ...
20 فروردين 1393

لذت ببر مادر

دیگر هیچگاه چنین روزی را با فرزندتان نخواهید داشت فردا کمی پیرتر از امروزشان خواهند بود امروز یک هدیه است نفس بکشید و توجه کنید انها رو ببویید و نوازش کنید به چهره زیبا و پاهای کوچکشان بنگرید و دقت کنید از دلربایی های کودکانه شان لذت ببرید امروز لذت ببر مادر پیش از اینکه متوجه شوی تمام خواهد شد ...
17 فروردين 1393

سیزده بدر خونگی

سلام رادینکم امسال ما سیزده بدر نرفتیم به خاطر یه سری احترامات عمه اینا هم اومدن پایین ما و زنعمو اینا هم رفتیم تا دور هم ناهار بخوریم تو هم کلی با حاج اقا بازی کردی و همه رو خندوندی غروب یه سر رفتیم بیرون برای رفع نحسی که خیلی تاریک بود و نشد عکس بندازیم تو هم خیلی خوشحال بودی و همش میگفتی میریم پارک شرمنده مامانی ایشالا سال بعد مثل پارسال که با خانواده من رفته بودیم وخیلی خوش گذشت و همش بزن و برقص و بازی بود جبران میکنیم ...
15 فروردين 1393

این روزها

سلام بهونه زندگیم قربونت برم این روزا که دارم از شیر میگیرمت یه کم بهونه گیر شدی ولی خیلی پسر خوبی بودی اصلا اذیتم نکردی مخصوصا شبا موقع خواب یا تو طول شب بیدار نمیشی گریه کنی فقط صبحا ساعت ٩بیدار میشی یه کم غر میزنی بعدشم شیر تو شیشه میخوری دوباره میخوابی من خیلی میترسیدم اذیت بشی ولی خدا رو شکر خوب بود ٣روز دیگه تولدته ولی با  مراسم ٧ننه یکی شده و دوباره مهمون داریم وباید بریم سر خاک ولی به بابا میگم فرداش ببرتت بیرون یه کم خوش بگذرونی قند عسلم غذا خوردنت خیلی خوب شده دیشب گریه کردم به بابا گفتم خیلی دلم تنگ شده برای شیر دادن به رادین   برای اون نگاه قشنگت موقع شیر خوردن برای اذیت کردن تو اون موقع منو ببخش ا...
12 فروردين 1393

مادر بزرگ بابا رفت پیش خدا

سلام عزیز دل مامان رادینم اومدم با یه خبر بد شب ٦عید عمه بابا اومده بود خونه مامان فرشته اینا ما هم بالا مهمون داشتیم وقتی مهمونا رفتن با هم رفتیم پایین دیدیم مادر بزرگ بابا دوباره حالش بد شده و خون بالا میاره یه ٥٠ روزی میشد مریض شده بود البته سنش بالا بود ٩٣ سالش بود ولی همه ناراحت بودیم با عمه اینا خواهر ننه هم که پیر بود اومده بود بعد شام ساعت ١ اومدیم بالا بخوابیم من داشتم تو رو میخوابوندم که یه دفه صدا دادوبیداد عمه بلند شد بله ننه جون رفت پیش خدا خیلی ناراحت شدیم تا صبح نخوابیدیم وخونه رو اماده کردیم برای ختم صبح همه از همدان وتهران و...اومدن برای تشییع جنازه مراسم زنونه خونه ما بود این ٢روز کلا مهمون داشتیم ...
9 فروردين 1393

یه مرحله از زندگی

سلام گل مامان.سلام جوجه مامان خیلی ناراحتم خیلی خیلی میدونی چرا ؟ چون دارم راد رادمو از شیر میگیرم الان که دارم برات مینویسم بغض گلومو گرفته باورم نمیشه اون جوجه ای که توی بیمارستان دادن به من تا بهش شیر بدم الان مرد شده وباید از شیر بگیرمش عمر ادم چه زود میگذره هیچ وقت فکر نمیکردم انقدر زود ازدواج کنم و بچه دار بشم و تو سن 25 سالگی بخوام نینی مو از شیر بگیرم ولی انقدر زندگیم خوبه و باباتو دوست دارم اصلا از اینکه زود ازدواج کردم پشیمون نیستم خدایا شکرت اخه میدونی تو بهترین بابای دنیا رو داری همش به خودم دلداری میدم میگم پسرم دیگه مرد شده همش میگم شاید از شیر بگیرم غذا خوردنت بهتر بشه و یه کم وزن بگیری رادینم ...
6 فروردين 1393