یه مرحله از زندگی
سلام گل مامان.سلام جوجه مامان
خیلی ناراحتم خیلی خیلی
میدونی چرا ؟
چون دارم راد رادمو از شیر میگیرم
الان که دارم برات مینویسم بغض گلومو گرفته
باورم نمیشه اون جوجه ای که توی بیمارستان دادن به من تا بهش شیر بدم الان مرد شده وباید از شیر بگیرمش
عمر ادم چه زود میگذره
هیچ وقت فکر نمیکردم انقدر زود ازدواج کنم و بچه دار بشم و تو سن 25 سالگی بخوام نینی مو از شیر بگیرم
ولی انقدر زندگیم خوبه و باباتو دوست دارم اصلا از اینکه زود ازدواج کردم پشیمون نیستم
خدایا شکرت
اخه میدونی تو بهترین بابای دنیا رو داری
همش به خودم دلداری میدم میگم پسرم دیگه مرد شده
همش میگم شاید از شیر بگیرم غذا خوردنت بهتر بشه و یه کم وزن بگیری
رادینم هر جا میریم همه میگن چرا رادین انقدر لاغر شده تو رو خدا غذا بخور بزار بزرگ بشی از دیروز که شیر نخوردی خیلی بهتر غذا خوردی وتقریبا تمام وعده هات سر جاش بود
چون الان همش بیرونیم یا مهمون میاد تو هم خیلی خسته میشی فرصت خیلی خوبی بود ولی اصلا نه روی پام میخوابی نه بقلم
2شبه که میگی رو تختم (البته تختت کنار تخت خودمون)میخوابم بعد باید تو گوشی برات فیلم حسنی بزارم نگاه کنی منم میزنم رو شونه هات تا کم کم خسته میشی وخوابت میبره امشب خیلی خوب خوابیدی و تا ساعت 30/10 بیدار نشدی وقتی بیدار شدی با بغض گفتی هاپو بیاد امنی رو درست کنه الهی قربونت برم مامانی
بعدم تو بقلم با شیشه شیر پاستوریزه خوردی و خوابت برد دوباره هنوزم تا الان که برات مینویسم بیدار نشدی
خدا کنه زود عادت کنی و اذیت نشی باید این چند روز بیشتر حواصم بهت باشه تا گل پسرم این مرحله از زندگیتو راحت پشت سر بزاری
خدا کنه وابستگیت به من کم نشه وهمین جوری که منو دوست داری دوست داشته باشی اخه میدونی هر وقت میریم پایین خونه مامان فرشته که شما بهش میگی مامان پسته همش حواصت هست همه چی به من بدن سریع میگی چایی بیارین سر سفره بهم قاشق میدی دوغ تعارف میکنی من فدای تو بشم مامان به قول خودتت باااشه
دوستان دعا مکنید برامون تا رادینم اذیت نشه ممنون
اخرین باری که رادینم شیر خورد٤/١/٩٣ساعت١٥/٨
سن یک سال و11ماه و20 روز و 13 ساعت
عاشقانه میپرستمت