مادر بزرگ بابا رفت پیش خدا
سلام عزیز دل مامان
رادینم اومدم با یه خبر بد شب ٦عید عمه بابا اومده بود خونه مامان فرشته اینا ما هم بالا مهمون داشتیم وقتی مهمونا رفتن با هم رفتیم پایین دیدیم مادر بزرگ بابا دوباره حالش بد شده و خون بالا میاره یه ٥٠ روزی میشد مریض شده بود البته سنش بالا بود ٩٣ سالش بود ولی همه ناراحت بودیم با عمه اینا خواهر ننه هم که پیر بود اومده بود بعد شام ساعت ١ اومدیم بالا بخوابیم من داشتم تو رو میخوابوندم که یه دفه صدا دادوبیداد عمه بلند شد بله ننه جون رفت پیش خدا
خیلی ناراحت شدیم تا صبح نخوابیدیم وخونه رو اماده کردیم برای ختم صبح همه از همدان وتهران و...اومدن برای تشییع جنازه مراسم زنونه خونه ما بود این ٢روز کلا مهمون داشتیم
خیلی جای ننه خالی الان که میریم پایین میفهمیم چون همیشه اینجا بوده و با بابا اینا زندگی کرده بابایی که خیلی ناراحت ولی ننه راحت شد دیگه عذاب نکشید و رفت به خانه ابدی خودش
تو همش میگی ننه قرص میخواد چون همیشه خودت دور از الانت بهش قرص میدادی صبح رفتی اتاق ننه میگی ننه نیست رفته ددر
٥روز دیگه تولدتت ولی کل برنامه ریزیهامون خراب شد دیگه نمیتونم برات تولد بگیرم مامان ایشالا سال بعد قول میدم یه جشن بزرگ برات بگیرم گلم
-
خدا یا شکرت رادینو بهم دادی همیشه پشت وپناه رادینم باش الهی امین